بعد از سپری  شدن عوارض واکسن یک سالگی تازه بچه اومد نفس بکشه که درگیر سرما خوردگی بدی شدنگران


البته یه کم  که چه عرض کنم بیشترش تقصیر ما بود . هفته ی پیش محمد برای یه کار اداری داشت می رفت عباس آباد که پیشنهاد کرد  برای اینکه کیان هم روحیه اش عوض بشه ما هم همراهش بریم ، هوا تقریبا خوب بود ، اونجا کارش زود تموم  شد و  برای برگشت پیچید تو جاده کلاردشت ، هر چی بهش گفتم بابا این بچه لباس  گرم نداره ، خودمون هم لباس گرم نداشتیم همراهمون  ، اما محمد گفت یه دوری می زنیم دیگه ، نمی خوایم که پیاده بشیم .. نشون به اون نشون که هر 10 دقیقه پیاده شد و کیان رو هم برد بیرون ، به کلاردشت هم که رسیدیم برف شروع به باریدن کرد و هرچی جلوتر رفتیم برف سنگین تر می شد
یه جا زدیم بغل  تا شازده پسر به برف دست بزنه که اونم انگار خیلی گرسنه اش شده بود و خوشمزه



وقتی تو ماشین هم نشسته بودیم دیدیم بازم داره یه چیزی می خوره ، یه ذره برف دزدیده بود تو آستینش و مشغول خوردن یه  لقمه برف بود
دو روز بعدش .........  خونه ی مامانم اینا بودیم ، کیان یه کم بیتاب بود و تنش گرم شده بود اما هنوز حالت  تب  نداشت ،  خوابوندمش ،  مامانم گفت تا کیان خوابیده برو چند تا دکمه برای این ژاکتش  بگیر ، منم به نیت اینکه برم و زود برگردم  رفتم بیرون ، یه مدتیه کمرم خیلی درد می کنه ، ماشاء الله شازده هم حسابی سنگین شده و این بلند کردن و شستنش خیلی به کمرم فشار می یاره اما باز خدارو شاکرم ... گفتم برم برای خودم هم یه مسکن بگیرم از داروخونه و برگردم که دیدم مامانم زنگ زد  که زودتر بیا کیان یه کم بی قراره ...  تا گوشی رو قطع کرد ، یهو ته دلم خالی شد ، کیان همیشه پیش مامانم می میوند ، دوباره زنگ زدم گفتم کیان چیزیش شده ؟ گفت : نگران نشو ، اما حالش بهم خورده ، من دیگه نفهمیدم چه جوری سوار تاکسی شدم و خودمو رسوندم  خونه ی مامان اینا ، وقتی رفتم بالا چشمتون روز بد نبینه ... تمام سرتاپاش ، رخت خوابش ، فرش ،  و تمام لباس های مامانم همهسبزافتضاح شده بود و یک سره گریه می کرد ، بی حال بود و نمی تونست چشماشو باز کنه ، هرچی صداش می کردم نمی تونست چشماشو بازنگه داره ،  دور از جونش عینه جوجه ماشینی هایی که مریض اند و دارن میمیرن شده بود گریهفوری به دکتر زنگ زدم و یه نوبت اورژانسی گرفتم و با مامانم رفتیم دکتر ، اونجا هم همش گریه می کرد و دوباره سبز دکتر گفت علائم بیماری خاصی نداره ، اما  بهمون یه نامه داد که اگه باز تا شب حالش بهم خورد ببریمش بیمارستان بستری کنیم ناراحتبعد از تزریق یه آمپول خدارو شکر حالش یه کم بهتر شد ، البته دکتر گفت ممکنه  شروعه یه سرما خوردگی باشه که همونم شد .. چند روزی  کیان واقعا داغون بود ، شبها تا صبح  تو تب می سوخت و ما از ترس اینکه خدایی نکرده تشنج نشه باهاش بیدار می موندیم نگران و هی می بردمش  و تنش رو با آب ولرم می شستم ، پسری  این چند روز حسابی آب تنی کرد

 

خدارو شکر الان چند روزیه که بهتر شده ، البته دیشب هم  یه کم تب داشت . این واکسن یک سالگی انگاری داستان طول و درازی داشت واسه ما گریه

راستی اینو بگم ، این کیان فندقی صبح ها تا از خواب بیدار می شه اول از هم اشاره میکنه به شونه  یا برسی که جلوی آینه است و می خواد موهای مارو هم شونه کنه البته با شونه محکم می زنه تو سرمون یعنی شونه کردم موهاتونوهیپنوتیزم

 

هفته ی پیش امتحان آیین نامه رو با یک غلط ( البته غلط که نه شک داشتم نزدم و سفید بود ) قبول شدم ... و امروز هم امتحان شهر با افسر که اونم قبــــــــــــــــــــــــول شدم ( با اینکه بارون می بارید و قبل از من چند تا خانوم رد شده بودن و ته دلم خالی شده بود و فشارم تقریبا رو 6 رسیده بود اما خدا کمکم کرد ) گریه
خدایا ممنون که کمکم کردی ، رانندگی از چیزهایی بود که تو عمرم فکرشم نمی کردم برم سراغش از بس که میترسیدم البته مربی خوبی داشتم ها از خود راضی پسری دیگه خنده

 

                                                         نظرات