کیان کوچولوی ما از اونجایی که به باباش رفته و همیشه عجله داره دو هفته زود به دنیا اومد و حسابی ما و خودش رو تو دردسر انداخت ، چون با زود دنیا اومدنش و رشد نکردن کامل ریه هاش مجبور شد یک هفته بیمارستان بستری بشه و تو دستگاه باشه ، روزهای سختی بود ، هم برای اون و هم برای ما ، دیدن بچه ای به اون کوچیکی و اون همه سرم و دم و دستگاه وصل بهش اشک تو چشمام جمع می کرد
بعد از اون همه سختی بالاخره اومدیم خونه ی مامان بزرگ کیان که مامان خودم هم می شه ) البته خاطرات زایمان و بیمارستان خیلی زیاده که در اولین فرصت می یام و می نویسم ) از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون یه چند روزی هم افسردگی بعد از زایمان گرفته بودم و خیلی دمق بودم به خاطر همین یه کم دیر شروع کردم به نوشتن
روز ۱۹ آبان هم گل پسر رو بردیم واسه مراسم مسلمانی ( یعنی بردیمش ختنه کردیم ) پسری خیلی آروم و بی صدا داشت به همه چیز نگاه می کرد و صداش در نمی اومد اما وقتی بعد از چند ساعت بی حسی اش رفت ، وای دنیا رو گذاشته بود روی سرش
از خصوصیات کیان براتون بگم ، اول از همه که از نور خوشش نمیاد و همش با دستش کلاهش رو می کشه رو چشمش و گاهی هم تا رو دماغش ، بنده خدا بابای کیان هی تا صبح باید بلند بشه و چک کنه که راه تنفس کیان باز هست یا با کلاه پوشونده ، بعدشم اینه که بعد از شیر خوردن حسابی و دل سیر مدام سکسکه می کنه و تو خواب می خنده ، عاشقه همون رفته و کلا بچه ی آروم و بی سر صداییه ......
فکر می کنم برای پست اول کافیه ، نمی خوام زیاد پر حرفی کرده باشم
پی نوشت ۱ : خاله های گل این قالب وبلاگ موقتیه ، خواهشا اگه یه قالب خوشگل سراغ دارین برام کدش رو برام بفرستین ( تو کامنت هام هم گذاشتین اشکالی نداره از همون جا کپی می کنم )
پی نوشت ۲ : از اونجایی که سرعت اینترنت اینجا خیلی پایینه هرکاری کردم نشد عکس آپلود کنم و برای این پست بزارم ُ فعلا به همین عکس کوچیک کنار وبلاگش بسنده کنید تا ان شاء الله پست بعدی