پست ششم
نه اشتباه نکنید کیان به این زودی 27 سالش نشده![]()

این کیک تولد بابای کیانه که 27 سالش تموم شد و رفت تو 28 سال و پیر شد ![]()
اول این توضیح رو بدم دیر اومد چون هزار بار خواستم آپ کنم اما نمی دونم چرا بلاگفا عکس ها رو قبول نمی کرد ، امشب هم گفتم تا حواس این بلاگفا پرت شده و کارش درسته عکس هارو بزارم
آخر هفته ی پیش به اتفاق آقا کیان کوچولو رفتیم کرج خونه خاله ام ، تولد پسرخاله ام " عماد " بود ، یک ساله شد و چه زود گذشت ... این اولین مسافرت رسمی خانواده ی سه نفری ما بود .
اینم عکس کیان و عماد کوچولو

با بابای پسر رفتیم و کلی براش خرید کردیم ، باباش کلی لباس های خوشمل براش خرید البته با یه صندلی ماشین که دیگه مثل اومدنمون این جوری پسر گردنش کج و کوله نشه

این مدت همش خونه ام و دیگه سرکار رفتنم تعطیل شده اما خداییش تمام وقتم رو بزارم برای کیان باز هم کمه ، به هر حال خیلی به توجه نیاز داره ، الان دیگه یه لحظه هم تنها نمی مونه ، باید حتما یکی از ماها جلوی چشمش باشیم وگرنه شروع می کنه به سر و صدا و گاهی هم گریه و جیغ اما تا میری کنارش شروع می کنه خندیدن و ساکت می شه و وقتی بغلش می کنم یه آه بلند می شه و انگار تو دلش می گه : آخیش خیالم راحت شد ، الهی قربون خنده هاش برم
اما بعضی وقتها هم دلم برای کار کردن تنگ می شه و احساس می کنم دست و پام بسته شده ، فعلا باید بسازم و چاره ای نیست
این هفته متاسفانه یه خبر بد منو بدجوری داغون کرد
سقوط هواپیمای تهران – ارومیه که خیلی از هم وطنان مون رو تو این حادثه از دست دادیم و برای من سخت تر از همه پر کشیدن دوست خوبم زهرا به همراه همسر و نوزادش ترنم بود
اون شبی که این خبر رو شنیدم تا صبح بدنم می لرزید و گریه کردم
واقعا حکمت خدا چی بوده که هر سه نفرشون با هم از بین رفتن ؟ ترنم کوچولو ... به خدا باورم نمی شه
عکسش رو ببینید که چقدر معصوم بوده

اینم آدرس وبلاگش
http://mamanetaranom.blogfa.com/
برای روح هرسه تاشون طلب آمرزش می کنم و از ته دل برای خانواده اش طلب صبر ![]()

