پست سی و سوم
سال پیش این موقع هنوز کیان رو از بیمارستان مرخص نکرده بودیم و هنوز تو دستگاه بود ، خیلی روزهای سختی داشتیم ، شاید بگم بدترین روزهای عمرم بود ، تو همون روزها بود که نذر کردم اگه بچه ام خوب بشه ببریمش امام رضا که هنوز انگار قسمت مون نشده . بارها برنامه ریزی کردیم اما هر بار یه جوری بهم خورده
امسال برنامه داشتیم یه روز قبل از تولد کیان راه بیفتیم سمت مشهد که روز تولدش تو حرم امام رضا باشیم اما بنا به دلایلی امسال هم نشد و حسابی حالم گرفته شد 
قصد جشن تولد گرفتن هم براش نبودم ، گفتم بچه که خودش زیاد حالیش نمیشه پس بیخود دیگران رو تو زحمت انداختن درست نیست اما محمد گفت حالا که نرفتیم مشهد حداقل براش یه تولد کوچیک و خودمونی می گیریم
مهمون هامون هم خانواده ی درجه اول مون بودن ، صبحش کیان رو گذاشتیم خونه ی ممانم اینا تا بیم و یه سری خریدهامون رو انجام بدیم ، میوه و کیک و یه سری بادکنک و ........... محمد خونه رو حسابی تزیین کرده بود و فوری رفت دنبال کیان ، وای بچه ام تا اومد و تو خونه رو دید تعجب کرده و بود و خشک اش زده بود و کلی ذوق کرد
شب هم که خانواده ی شوهرم و عمه های کیان و عمو کیان و پدربزرگ بابای کیان و از طرف ما هم پدر و مادر و داداش و مادربزرگ خودم و عمه و خاله کوچیکه ام هم بودن
از همه بیشتر فکر کنم به کیان خوش گذشت چون کلی دست زد و ذوق کرد

این هم عکس پسر عمه ها و دختر عمه ی کیان

به ترتیب : پارسا ، پوریا ، کیان ، ترنم کوچولو
پسرم کلی هم کادو گرفت ، چند تا اسابا بازی موزیکال که پدرشونو در آورد ، پول ، لباس و ...
این هم از طرف مامان و بابایی برای اولین سال تولد کیان جون

روز شنبه هم بردمش برای واکسن یک سالگی اش که گفتن روز چهارشنبه یعنی فردا باید ببرمش ، میگن واکسن یک سالگی تب نداره امیدوارم همین جوری باشه
الان چند روزیه که پسری یاد گرفته خودش پا میشه وایمیسه و یه قدم می ره و می خوره زمین ، خودش که خیلی ذوق می کنه از پیشرفت خودش ، ما هم همین طور
راستی کیان جونم الان دو تا دندون داره
