پست سی ام
کیان سرماخورده
وارد 12 ماهگی شد

این هفته با سرد شدن هوا و شروع بارندگی گل پسری سرماخورد ، روز اول فقط آبریزش بینی داشت ، زنگ زدم دکتر خودش نوبت نداشت و مجبور شدم ببرمش پیش یه دکتر متخصص اطفال دیگه که البته اون هم کارش خوبه ، گفت داره سرماخوردگی اش تازه شروع می شه ، بهش شربت دیفن هیدرامین داد که کیان با میل و اشتها می خوردش ، دکتر گفت اگه تا سه روز بهتر نشد شربت آموکسی سیلین هم براش شروع کنیم و در صورت تب هم قطره ی استامینوفن ، خدارو شکر تب نکرد اما چون علائم بهبود هم نداشت آموکسی سیلین رو از روز چهارم براش شروع کردم که اونو هم خیلی خوب می خوره با اینکه به نظر من خیلی بوی گندی می ده
این کیان خان ما با این مماغ آویزون و حاله خرابش از شیطونی کم نمی زاره و تا بتونه خرابکاری می کنه
صبح که از خواب بیدار می شه یا اینکه بریم خونه ی مامانم اینا تا از در وارد می شه اول از همه رومیزی های و رو عسلی هارو باید بکشه و بندازه پایین بعدشم هیچ چیزی نباید رو میز ها ببینه وگرنه می زنه زمین ، من نمی دونم این چه کاره آخه می کن ، حالا گلدون باشه ، میوه باشه یا گوشی تلفن هم براش فرقی نداره روی میزها نباید چیزی ببینه ، حالا جالبه که وقتی اونهارو انداخت دیگه کاری باهوشن نداره و دست بهشون نمی زنه اما تا بخوای دوباره همه چیزو درست کنی شروع می کنه به انداختن اونها
الان دیگه هرچیز رو که بهش نشون بدم و اسمش رو بگم یاد میگیره و تا ازش بپرسم فلان چیز کجاست؟ با انگشتش نشون میده ، در ضمن شعله ی گاز و بخاری رو هم تا میبینه با هیجان می گه : بوفـــــــــــــــــــــــــــ
تا شیشه شیرش یا غذای تو بشقابش تموم می شه منو بوس می کنه ، البته بوس که چه عرض کنم تمام صورتم رو می مکه و تف مالی می کنه ، مامان فداش بشه
دیروز تا از خواب بیدار شد اومد از خودش عشقولانه درکنه و بپره تو بغلم که با سر محکم اومد تو دهنم
آخ چشمتون روز بد نبینه ، تمام دهنم پر از خون شد ، فکر کردن دندونم شکست ، چند جای لبم پاره شد ، وای دلم ضعف رفت ، لبم باد کرده بود و بی اختیار اشک میریختم حالا کیان هم دل تو دلش نیست و با خجالت منو نگاه میکنه و هی میخواد بغلم کنه ، دهنم رو که تمیز کردم دیدم بازم بهم زل زده ، گفتم مامانی من که باهات قهر نیستم ، اونم با خوشحالی پرید تو بغلم و گردنم رو گرفت
روزها که خونه تنها هستیم مدام چشمش به در خونه است که کسی می یاد تا اون رو ببره بیرون ؟ تا صدای آیفون میاد فوری ذوق میکنهو از جاش میپره ، وقتی میبینه بی فایده است و کسی نمیاد دنبالش تا ببرتش ددر میره دم پنجره ، شده 40 دقیقه همین جوری میخ وای میسه و حیاط رو نگاه میکنه و باخودش حرف میزنه

چند روز پیش بارون می اومد و کیان هم با ذوق داشت تو حیاط رو نگاه میکرد ، بعد از اینکه کلی صداش کردم و گفتم : ای بابا کیان نمی دونم کجا قایم شده و من پیداش نمی کنم تا بهش مَــم بدم بخوره ! دیدم سرشو آورده از زیر پرده بیرون و بهم می خنده 
امروز دم ظهر مامانم زنگ زد گفت : تو و کیان که تنها هستین خونه نمونین و داداشم رو فرستاد دنبالمون ، کیان رو بردم حموم کردم و آوردم تو اتاق لباس پوشوندم و غذا شو بهش دادم و خورد و حسابی کلافه ی خواب شده بود ( مامانم اینا دارن یه واحد به خونه شون اضافه می کنن ) امروز هم کارگر داشتن ، کیان هم بچه ام دید سر و صدا می یاد مثل فضول ها رفت کنار پنجره و پرده رو زد کنار ، دقیقا همون لحظه یه چیزی که نفهمیدم چی بود از دست یه کارگر ول شد و محکم اومد تو شیشه ی مامانم اینا ، و یهو یه لنگه ی پنجره کلا خرد شد و ریخت، رو سر بچه ام
میخکوب شده بودم تو جام نمیتونستم برم سمت کیان و بگیرمش ، با صدای جیغ کیان و صدای بابام اینا به خودم اومدم و کیان رو فوری بغل کردم ، تو سرش پر شیشه شده بود اما خدارو شکر جایی اش نبرید ، شیشه اش تیز نبود و پودر شده بود اما کیان گریه میکرد و کبود شده بود ، خیلی ترسیده بود و من بیشتر از اون
خیس عرق شده بودم ، کیان رو بردم تو یه اتاق دیگه ، بیچاره اینقدر ترسیده بود که نفهمیدم کی رو پاهام خوابش برد ، خدا رحم کرد به معصومیتش
پ ن 1 : چند وقته همش خوابه بد میبینم و روحیه ام خرابه 
پ ن 2 : این هفته عروسی " رضا و نسرین " بود که از دوستان وبلاگ نویس قدیمی ما بودن ، براشون بهترین هارو آرزو میکنیم
پ ن3 : هفته ی پیش رفتم پیش مشاور تغذیه و از این هفته رژیم غذایی ام رو شروع کردم ، بعد از زایمان خیلی وزنم رفته بالا ، امیدوارم رژیم ام موفقیت آمیز باشه